ای حیات با تو وداع می کنم با همه زیباییهایت ، با همه مظاهر جلال و جبروت ، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم.

 

 ای پاهای من ، می دانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آئید ، اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها  را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید .ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باشید ، ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، چند لحظه بیشتر  با قدرت واراده صبور وتوانا باش. به شما قول می دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه  بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید،آرامشی ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار  عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس ،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.

 

خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .

 

خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ  راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است مسح توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.

-------------------

وصیت نامه شهید چمران

"...به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم.

عشق هدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.

عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.

برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی، كه مدتهاست با آن آشنام. ولی برای اولین بار وصیت می كنم. خوشحالم كه در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترك گفته ام. علائق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره كرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم..."

---------------------------

مختصری از شهید و خاطراتی از او

فعّاليتهاي قبل از انقلاب:
1- شركت در درس آيت الله طالقاني و شهيد مطهري در 15 سالگي  2ـ عضو انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران 
3ـ شركت در مبارزات سياسي دوران مصدق     4ـ شركت در نهضت مقاومت ملي ايران
5ـ دريافت ليسانس الكترومكانيك از دانشگاه فني تهران و تدريس                      6ـ اعزام به دانشگاه تگزاس آمريكا با استفاده از بورس ممتازين 
7ـ تأسيس انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و قطع بورسية وي                8ـ پي ريزي انجمن اسلامي دانشجويان ايراني در كاليفرنيا
9ـ گذراندن دورة دكترا در دانشگاه بركلي در رشتة فيزيك پلاسما       10ـ تحقيق در مؤسسه تحقيقاتي «بل»
11ـ عزيمت به مصر و آموزش سخت‌ترين دوره‌هاي چريكي  به مدت دو سال            12ـ مسؤول تعليم چريكي مبارزان ايراني
13- مسافرت به اروپا و ارتباط با مسلمانان مبارز           14ـ شركت در جشن انقلاب الجزاير و ديدار با جمال عبدالناصر (رئيس جمهور مصر)
15ـ عزيمت به جنوب لبنان براي ايجاد پايگاه چريكي         16ـ بنيانگذاري حركت محرومين و تأسيس سازمان «اَمَل» با كمك امام موسي صدر
 17ـرئيس مدرسة صنعتي جبل عامل(مدرسة ايتام شيعيان لبنان)
       
فعّاليتهاي پس از انقلاب:
1ـ بازگشت به ايران بعد از 21 سال       2ـ تربيت اولين گروههاي پاسدار        3ـ معاون نخست وزير، مهندس بازرگان  
4ـ اعزام به پاوه به فرمان امام(ره) و فرماندهي كردستان و آزادسازي شهرهاي آن          5ـ وزير دفاع
6ـ نمايندة مردم تهران در اولين دورة انتخابات مجلس با يك ميليون رأي                   7 ـ نمايندة امام(ره) در شوراي عالي دفاع  

فعّاليتهاي دوران دفاع مقدس:
1ـ بنيانگذار و فرماندة ستاد جنگهاي نامنظم در اهواز 2ـ ايجاد واحد مهندسي براي ستاد جنگهاي نامنظم در اهواز  3ـ تسخير طلائيه

شاگرد اول بهترين دبيرستان تهران ، شاگرد اول دانشگاه تهران ، شاگرد اول فوق ليسانس از آمريكا، شاگرد اول دكترا از دانشگاه بركلي كاليفرنيا، شاگرد اول دوره هاي سخت چريكي در مصر و بالاخره شاگرد اول دانشگاه توحيد و شهادت
سخن گفتن از اسوه اي كه جمع اضداد بود ، از آهن و اشك ، از شير بيشة نبرد و عارف شبها ، از پدر يتيمان و دشمن سرسخت كافران ، نمونة كامل هجرت ، جهاد و شهادت ، مالك اشتر جنوب لبنان و حمزة كربلاي خوزستان  بسيار سخت و دشوار است ؛ چراكه پيروان علي (ع) را نمي توان با كلمات مادي و معيار هاي خاكي سنجيد . او جامع اضداد و ابعادي بود كه در كمتر كسي مصداقش پيدا مي شد ؛ او حقيقتاً هميشه نمونه بود و در دانشگاه عشق و شهادت نيز گوي سبقت را از رقيبان خود ربود. او با خمپاره¬اي كه در روي خاكريز بر سرش اصابت كرد، شاگرد اولي خود را در دانشگاه شهادت ثبت نمود . و حضرت امام (ره ) چه زيبا فرمودند كه « ... چون چمران بميريد »

 


رقت قلب
نشسته بود زارزار گريه مي‌كرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه مي‌دانستم اين طوري مي‌كند؟ مي‌گويم: «مصطفي طوريش نيس. من رياضي رد شدم. براي من ناراحته.» كي باور مي‌كند 1 الف
عشق به دين
در آن دوران مصطفي به سه موضوع توجه زيادي داشت؛ مسائل مذهبي، سياسي، ورزشي. شب‌هاي جمعه مرا مي‌برد مسجد ارك. با دوچرخه مي‌برد. يك گوشه مي‌نشست و سخنراني گوش‌ مي‌داد. من مي‌رفتم دوچرخه‌سواري. 1 ب
شاگرد زرنگ
مدير دبيرستان به مصطفي گفته بود:« حيف است اينجا بماني، برو دبيرستان البرز.» البرز دبيرستان نمونة تهران بود، ولي شهريه مي‌گرفت. دكتر مجتهدي چند سؤال ازش پرسيد بعد يك ورقه داد كه مسئله حل كند هنوز مصطفي جواب‌ها را كامل ننوشته بود كه دكتر گفت: «پسر جان! تو قبولي. شهريه هم لازم نيست بدهي.» از همان موقع رئيس دبيرستان علاقة زيادي به مصطفي پيدا كرده بود. بارها مي گفت:«مصطفي چمران يك روز باعث افتخار مدرسة ما خواهد شد.» 1
فعّاليت سياسي
يك تومار بزرگ درست كرد و بالايش درشت نوشت: «صنعت نفت در سرتاسر كشور بايد ملي شود.» گذاشتش كنار مغازه‌ي بابا. مردم مي‌آمدند و امضا مي‌كردند. 1
عزت
سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند. سر امتحان، چمران كراوات نزد. استاد دو نمره‌ ازش كم كرد. شد هجده، بالاترين نمره. 1
شجاعت
يك اتاق را موكت كردند. اسمش شد نمازخانه. ماه اول فقط خود مصطفي جرأت داشت آن‌جا نماز بخواند. همه از كمونيست‌ها مي‌ترسيدند. 1
حضور قلب
براي نماز كه مي‌ايستاد، شانه‌هايش را باز مي‌كرد و سينه‌ش را مي‌داد جلو. يك‌بار به‌ش گفتم: «چرا سر نماز اين‌طور مي‌كني؟» گفت: «وقتي نماز مي‌خواني مقابل ارشدترين ذات ايستاده‌اي. پس بايد خبردار بايستي و سينه‌ا‌ت صاف باشد.» با خودم خنديدم كه دكتر فكر مي‌كند خدا هم تيمسار است. 1
نور بالا مي‌زد
همسر شهيد : مصطفي بعد از هر نماز به سجده مي‌افتاد،  صورتش را به خاك مي‌ماليد و گريه مي‌كرد؛ چقدر طول مي‌كشيد اين سجده‌ها! وسط شب براي نماز شب بيدار مي‌شد.2

ايثار
1- موقع غذا سرو كلة عرب‌ها پيدا مي‌شد؛ كاسه و قابلمه به دست، منتظر. دكتر گفته بود: «اول به آن‌ها بدهيد، بعد به ما . ما رزمند‌ه‌ايم، عادت داريم. رزمنده بايد بتواند دو سه روز دوام بيارود.» 1
2- ماه رمضان بود. روزي يك تومان به ش مي‌دادند تا نان براي افطار بخرد. بعدازظهر، در مسجد،فقيري به ش مراجعه مي‌كند و از فقرش مي‌گويد، او هم تنها سكّه‌اش را به او مي‌دهد. موقع افطار بدون نان به خانه برمي‌گردد. كتك مفصلي مي‌خورد ولي نمي‌گويد كه پول را به فقير داده است.  نمي‌خواست حتّي درغياب او، منّتي بر سرش بگذارد. 3
3- فكر مي‌كردم بدنش مقاوم است كه در آن هواي گرم اصلاً آب نمي‌خورد. بعد از اذان، وقتي ديدم چه طوري آب مي‌خورد، فهميدم چه‌قدر تشنه بوده.1
4- چند شبانه روز بود مي جنگيدند؛ همه خسته شده بودند ، هواي سرد كردستان آنها را لابه لاي خود مچاله كرده بود ، فقط يك نفر بود كه در خانة پاسداران مي چرخيد و هر كسي را كه از زور خستگي به خواب رفته بود با پتو يا حتي اوركتش مي¬پوشاند و به جايش ، به سمت دشمن شليك مي كرد . بلي ، دكتر بيدار بود. 11
مثل همه
1- همرزم شهيد: دوكيسه خواب را به مصطفي وآيت الله خامنه‌اي دادم. مصطفي پرسيد: «از اين كيسه خواب‌ها به همه داده‌ايد؟»،گفتم: «خير!» ،گفت: «وقتي به همه داديد،به ما هم بدهيد.» ،بعد هم كيسه خوابها رابه دستم داد. 3
2- گفتم: «دكتر جان، جلسه رو مي‌ذاريم همين جا، فقط هواش خيلي گرمه. اين پنكه هم جواب نمي‌ده. ما صد،  صد و پنجاه تا كولر اطراف ستاد داريم، اگه يكيش را بذاريم اين اتاق….» گفت: «ببين اگه مي‌شه براي همه‌ي سنگرا كولر بذاريد، بسم‌الله! آخريش هم اتاق من.» 1

كجاي دنيا چنين چيزي را به خود ديده است؟
براي رهايي سوسنگرد از محاصره به سمت آنجا مي‌‌رفتند كه يكهو خودشان در محاصره مي‌افتند. دكتر مي‌بيند كه اگر دشمن بچه‌ها را محاصره كند همه شهيد خواهند شد. دكتر يكباره 180 درجه مسيرش را عوض مي‌كند و توجه دشمن را به خود جلب مي‌كند. با اين عمل دكتر، دشمن بقية بچه‌ها را رها مي‌كند و دكتر و دو همرزمش خودشان را در محاصرة دشمن مي‌اندازند و ضربات مهلكي بر دشمن تا بيخ دندان مسلح، وارد مي‌كنند. لحظاتي بعد نيروي ايمان و اراده بر آهن و پولاد پيروز مي‌شود. فرماندهي دشمن، فرمان عقب‌نشيني را صادر مي‌كند؛ چرا كه اينهمه تانك و تجهيزات پيشرفته و سرباز‌ها نمي‌توانستند به علت وجود يك چريك زبده معطل شوند و تلفات سنگيني بدهند . تانكها، نفربرها ، توپها ، ضدهوايي‌ها، كاميونها و تريلرها ، همه و همه    عقب نشيني مي‌كنند. يكي از آخرين كاميونها، حامل 10 تا 15 سرباز بود كه دكتر با وجود اينكه پايش از دو ناحيه مجروح شده بود. خود را به كاميون مي‌رساند و يك رگبار گلوله به آنها مي‌بندد، همة سربازانش پياده مي‌شوند و پا به فرار مي‌گذارند و حتي سويچ ماشين را رها مي‌كنند. بالاخره اين كماندوي دلاور خود را با همين كاميون به كمك يك رزمندة ديگر به بيمارستان مي‌رساند. جالب اينكه وقتي خبر مجروحيت و رشادت دكتر به بچه‌ها مي‌رسد. بچه‌ها شور و هيجاني وصف ناپذير مي‌گيرند و بي‌محابا بر دشمن مي‌تازند و سوسنگرد را از محاصره نجات مي‌دهند. 10
قابل توجه مرفهين بي‌درد
سر سفره، سرهنگ گفت: «دكتر! به ميمنت ورود شما يه بره زد‌يم زمين.» شانس آورديم. چيزي نخورده بود،  اين همه عصباني شد. اگر يك لقمه خورده¬ بود كه ديگر معلوم نبود  چه كار مي‌كرد. 1
بدون عنوان
وقتي بچه بود شبي تاريك هنگام بازگشت، در ميان برف زمستان؛ فقيري را مي‌بيند كه در سرما مي‌لرزد ولي نمي تواند براي او جايي گرم تهيه كند. تصميم مي‌گيرد كه همة شب را مثل آن فقير در سرما بلرزد و از رختخواب محروم باشد بلوز پشميش را از تن مي‌كند و بعد روي زمين سيماني لخت ، دراز مي‌كشد و تا به صبح از سرما مي‌لرزد و به سختي مريض مي‌شود. 5

 

 

 

همدردي
همسر شهيد: اولين عيد بعد از ازدواجمان مصطفي در مؤسسه ماند،نيامد خانة پدرم. آن شب از او پرسيدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتيد؟»مصطفي گفت: «الان عيد است. خيلي ازبچه‌هارفته‌اند پيش خانواده‌هاشان. اينهاكه رفته‌اند وقتي برگردند،براي اين دويست،سيصد نفري كه در مدرسه مانده‌اند،تعريف مي‌كنند كه چنين و چنان. من بايد بمانم با اين بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان كنم كه اينها هم چيزي براي تعريف كردن داشته باشند.» گفتم: «خب چرا مامان برايمان غذا فرستاد، نخورديد ؟ نان و پنير و چاي خورديد.» گفت: «اين غذاي مدرسه نيست.» گفتم: «شما دير آمديد. بچه‌ها نمي‌ديدند شما چي‌ خورد‌ه‌ايد.» اشكش جاري شد، گفت: «خدا كه مي‌بيند!» 2
دردمند
مي گفت: «در حيات خود لحظه‌ا‌ي نيافتم كه در آرامش و اطمينان خاطر بياسايم. هيچ‌گاه امنيت و اطمينان خاطر نداشته‌ام، پناهگاه و استقرار نيافته‌ام. آروز داشتم يتيمي با چشم اشك آلود به خواب فرو نرود يا نالة دردمندي در نيمه‌هاي شب ، سكوت ظلمت را نشكافد. آرزو داشتم شمع باشم؛ سرتا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار كنم. به كفر، جهل و طمع اجازه ندهم كه بر دنيا سيطره يابند. 6
ساده زيستي
1- همسرشهيد : واي كه چه‌ قدر لباسش بدتركيب بود. اميدوار بودم براي روز عروسي حداقل يك دست لباس مناسب بپوشد كه مثلاً آبروداري كنم. نپوشيد. با همان لباس آمد. مي‌دانستم كه مصطفي ، مصطفي است. 1
2ـ خانمش آمد ستاد، براي تسويه حساب. حساب چنداني نداشت. يك ساك پارچه‌اي، تويش يك پيراهن و دو تا زيرپوش. 2
فرماندةكوخ نشين
1ـ همسر شهيد : منزل چمران در جنوب لبنان فقط يك اتاق بود با چند صندوق ميوه به جاي تخت! 2
2ـ همسر شهيد: زير¬زمين دفتر نخست وزيري را كه مال مستخدم‌ها بود به اصرار من گرفت. قبل از اينكه من بيايم ايران، مصطفي در دفترش مي‌خوابيد. زندگي معمولي كه هر زن و شوهري داشتند. ما نداشتيم. مصطفي حتي حقوقش را مي‌داد به بچه‌ها. مي‌گفت: «دوست دارم از دنيا بروم و هيچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر اين را هم يك جور نداشته باشم بهتر است.» 2
فرماندة خاكي
ناهارِ اشرافي داشتيم؛ ماست! سفره را انداخته و نينداخته؛ دكتر رسيد. دعوتش كرديم بماند. دست‌هاش را شست و نشست سر همان سفره.
يكي ‌پرسيد: «اين وزير دفاع كه گفتن قراره بياد سركشي. چي‌ شد پس؟»1
قابل توجه عروس خانمها
همسر شهيد : مهريه‌ام قرآن كريم بود و تعهد از داماد كه مرا در راه تكامل و اهل بيت و اسلام هدايت كند. اولين عقد در صور بود كه عروس چنين مهريه‌اي داشت. براي فاميلم، براي مردم عجيب بود اينها. 2
فرماندة مردمي
1ـ گفت: «ببين فلاني، من هم توي انگليس دوره ديده‌ا‌م، هم توي آمريكا، هم توي اسرائيل. خيلي جنگيد‌ه‌ا‌م، فرمانده زياد ديده‌ا‌م. دكتر چمران اولين فرماندهيهكه موقع جنگيدن جلوي نيروهاست و موقع غذا،عقب صف.» 1
2ـ همسر شهيد : ديدم چهره‌اش سياه است و انگار تب و لرز دارد. پرسيدم: «حالت خوب نيست؟ دست و پاهايت مي‌لرزد …» با خجالت سرش را پايين گرفت و گفت: «نه عزيز، گرسنه‌ام.» پرسيدم: «چند وقت غذا نخورده‌اي؟» گفت: «از وقتي از شما جداشده‌ام؛ سه روز است. همة پادگان را گشتم. چيزي براي خوردن پيدا نكردم.» با خجالت و گلويي بغض كرده ، داخل گوني‌هاي نان خشك را گشتم و چند تكّه نان كه كپك نزده بود، آوردم همان را خورد. نان خشك را بازورِ كاسة زانو خرد مي‌كرد و مي‌خورد»3
تواضع
1ـ ماهي يكبار، بچه‌هاي مدرسه جمع مي‌شدند و مي‌رفتند زباله‌هاي شهر را جمع مي‌كردند. دكتر مي‌گفت:  «هم شهر تميز مي‌شود، هم غرور بچه‌ها مي‌ريزد.» 1
2ـ آن وقت‌ها كه در دفتر نخست‌ وزيري بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب مي‌بردم. يك روز رفتم خانه‌شان؛ ديدم پيش‌بند بسته، دارد ظرف مي‌شويد. با دخترم رفته بودم. بعد از اين كه ظرف‌ها را شست، آمد و با دخترم بازي كرد، با همان پيش‌بند. 1
3ـ همسر شهيد :روزي كه مصطفي به خواستگاريم آمد مامان به او گفت: «شما مي‌دانيد اين دختر كه مي‌خواهيد با او ازدواج كنيد چه طور دختري است؟ اين، صبح‌ها كه از خواب بلند مي‌شود هنوز نرفته كه صورتش را بشويد و مسواك بزند، كساني تختش را مرتب كرده‌اند. ليوان شيرش را جلوي در اتاقش آورده‌اند وقهوه آماده كرده‌اند، شما نمي‌توانيد با مثل اين دختر زندگي كنيد، نمي‌توانيد برايش مستخدم بياوريد، اين‌طور كه در خانه‌ا‌ش هست.» مصطفي خيلي آرام اينها را گوش داد و گفت: «من نمي‌توانم برايش مستخدم بياورم، اما قول مي‌دهم تا زنده‌ام وقتي بيدار شد تختش را مرتب كنم و ليوان شير و قهوه را روي سيني بياورم دم تخت.»  تا شهيد شد اين طور بود.2

 

 


الله الله في الايتام
1ـ بعضي شب‌ها كه كارش كم‌تر بود، مي‌رفت به بچه‌هاي يتيم سر بزند. معمولاً چند دقيقه مي‌‌نشست، از درس‌ها مي‌پرسيد وبعضي وقت‌ها باهم چيزي مي‌خوردند. همه‌شان فكر مي‌كردند بچه‌ي دكترند. هر چهارصدو پنجاه‌تاشان. 1
2ـ چند بار اتفاق افتاده بود كه كنار جاده، وقتي از اين ده به ده ديگر مي‌رفتيم، مي‌ديد كه بچه‌اي كنار جاده نشسته و دارد گريه مي‌كند. ماشين را نگه مي‌داشت، پياده مي‌شد و مي‌رفت بچه را بغل مي‌كرد. صورتش را با دستمال پاك مي‌كرد و او را مي‌بوسيد. بعد همراه بچه شروع مي‌كرد به گريه كردن. ده دقيقه، يك ربع، شايد هم بيش‌تر. 1
معرفت
برادر شهيد : مصطفي پاهايش را جمع كرده و نشسته بود. امام از حالت چهر‌ه‌اش فهميد كه ناراحت است. گفت: «پايتان را دراز كنيد.» مصطفي گفت: «من راحتم.» امام گفت: «نه! پايتان را دراز كنيد.» دكتر باز امتناع كرد. امام اين بار محكم گفت: «مي‌گويم پايتان را دراز كنيد!» و او اين بار با شرمي پنهان پايش را دراز كرد. 3
محبوب امام ( ره)
مصطفي تصميم گرفته بود تا دشمن در خاك ما حضور دارد، به تهران بازنگردد. نه به مجلس مي‌رفت و نه در جلسات شوراي عالي دفاع شركت مي‌كرد. يك روز حاج سيد احمد خميني تلفن زد. گفت: «به مصطفي بگوييد بيايدتهران.» گفتم: «او عهد كرده است كه نيايد.» گفت: «بگو حتماً بيايد. امام گفته دلم برايش تنگ شده است.» 1
ابراز محبت
1ـ اگر كسي يك قدم عقب‌تر مي‌ايستاد و دستش را دراز مي‌كرد، همه مي‌فهميدند بار اولش است آمده پيش دكتر.دكتر هم بغلش مي‌كرد و ماچ و بوسه‌ي حسابي. بنده‌ي خدا كلي شرمنده مي‌شد و مي‌فهميد چرا بقيه يا جلو نمي‌آيند، يا اگر بيايند صاف مي‌روند توي بغل دكتر. 1
2ـ هر هفته مي‌آمد، يا حداكثر ده روز يك بار. از اولّ خط، سنگر به سنگر مي‌رفت. بچه‌ها را بغل مي‌كرد و مي‌بوسيد. ديگر عادت كرده بوديم. يك هفته كه مي‌گذشت، دلمان حسابي تنگ مي‌شد. 1
3ـ پل زده بوديم، با تيوب كاميون. دكتر آمد و با جيپ از روي پلمان رد شد. بعد برگشت و بچه‌ها را يكي يكي بوسيد. شصت و پنج نفر بوديم يا شصت و هفت تا. 1
مدير خودماني
خانه اش يك اتاق بيشتر نداشت ، اما بچه‌ها مي‌توانستند هر ساعتي كه مي‌خواهند بيايند تو، بنشينند روي زمين و با مديرشان گپ بزنند. از همسر ثروتمندش در همين اتاق پذيرايي كرد و او چقدر جا خورد وقتي فهميد بايد كفش‌هايش را بكند و بنشيند روي زمين! 2

 


جذب نيرو
تلفني بِهِم گفتند :« يه مشت لات و لوت اومدن ، مي¬گن مي خوايم بريم ستاد جنگ هاي نامنظم » رفتم و ديدم ، ردشان كردم. يكيشان گفت :« آقاي دكتر خودشون گفتن بيايين!» نصف بيشترشان همان وقتها شهيد شدند .
مالك اشتر
ما سه نفر بوديم، با دكتر چهار نفر. آن‌ها تقريباً چهارصد نفر. شروع كردند به شعار دادن و بد و بي راه گفتن. به دكتر گفتيم: «اجاره بده ادبشان كنيم.» گفت: «عزيز، خدا اين‌ها را زده.»  دكتر را كه سوار ماشين كرديم، چند تا از پرسروصداهاشان را گرفتيم آورديم ستاد. معلوم نشد دكتر از كجا فهميده بود. آمد توي اتاق. حسابي دعوامان كرد. نرسيده برگشتيم و رسانديمشان دانشگاه، با سلام و صلوات. 1
محبوب قلوب
جنوب لبنان به اسم دكتر مصطفي مي شناختندش. مي‌گفتند: «دكتر مصطفي چشم ماست، دكتر مصطفي قلب ماست.» 1
محبوب بچه‌ها
1ـ  همسرشهيد: به محض اينكه وارد مي‌شد بچه‌هاي يتيم دورش را مي‌گرفتند و از سر و كولش بالا مي‌رفتند؛ مثل زنبورهاي يك كندو . مصطفي ، پدرشان، دوستشان و هم باز‌ي‌شان بود. 2
2ـ كم كم همه‌ي بچه‌ها شده بودند مثل خود دكتر؛ لباس پوشيد‌نشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضي‌ها هم ريششان را كوتاه نمي‌كردند تا بيش‌تر شبيه دكتر بشوند. بعداً كه پخش شديم جاهاي مختلف، بچه‌ها را از روي همين چيزها مي‌شد پيدا كرد. مثلاً از اين كه وقتي روي خاكريز راه مي‌روند نه دولاّ مي‌شوند،، نه سرشان را مي‌‌دزدند. 1
محبوب مردم
در انتخابات اولين دورة مجلس شوراي اسلامي به صورت منفرد شركت جست و عليرغم آن همه جو مسموم و بدون آن كه ستاد تبليغاتي داشته باشد از سوي مردم قدرشناس تهران با بيش از يك ميليون رأي بر‌ كرسي نمايندگي نشست. 5
ياد محبوب
مادرش گفته بود فقط يك وصيت مي‌كنم كه خداي بزرگ را فراموش نكني. پس از 20 سال كه به ميهن برگشته بود ، نوشته بود اي مادر! به تو اطمينان مي‌دهم كه در اين مدّت دراز، حتّي يك لحظه هم خدا را فراموش نكرده‌ام.»«از زبان شهيد چمران با اندكي دخل وتصرف» 3
عارف
1ـ ايستاده بود زير درخت. خبر آمده بود قرار است شب حمله كنند. آمدم بپرسم چه كار كنيم. زل‌زده بود به يك شاخه‌ي خالي. گفتم: «دكتر، بچه‌ها مي‌گن دشمن آماده‌باش داده.» حتي برنگشت. گفت: :«عزيز! بيا ببين چقدر زيباست.» بعد همان‌طور كه چشمش به برگ بود، گفت: «گفتي كِي قراره حمله كنند؟» 1
2ـ يك خمپاره سقف ماشين ما را سوراخ كرد و آمد تو، ولي به كسي نخورد. همه پريديم سنگر بگيريم. دكتر آخر از همه آمد. يك گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت: «كنار جاده ديدمش. خوشگله؟»1

اعتقاد به بچه‌ها
مريض شده بود بدجور. گفتم «دكتر چرا نمي‌ري تهران؟ دوايي، دكتري؟» گفت: «عزيز جان، نفس اين بچه‌ها خوبم مي‌كند.» 1
هنرمند
همسر شهيد : مصطفي يك نقاشي كشيده بود؛ شمع كوچكي در زمينة رنگ سياه بود. اين شمع كوچك در مقابل سياهي، نور مي‌داد. در پايين آن نوشته شده بود: «من ممكن است نتوانم تاريكي را از بين ببرم، ولي با همة كوچكي‌ام نشان دهندة فرق بين ظلمت و نور هستم.» 3
عرفان، هنر، ورزش
از ذوق هنري و عرفاني و خط و نقاشي و نوشته هاي زيبا  برخوردار بود. در ورزش‌هاي ميداني و همچنين كشتي در همرديفان خود سرآمد بود. به تختي علاقه داشت و پس از مرگ او با ياد آن قهرمان مقاله‌اي به نام «جهان پهلوان تختي» منتشر كرد. 5
بهتر اما متواضع
مصطفي در رياضيّات و به خصوص هندسه، آن قدر توانا بود كه حريفي نداشت. براي حل بعضي از مسائل مشكل، ساعتها و ماهها فكر مي‌كرد. به اصرار بچه‌ها و دكتر مجتهدي، رئيس دبيرستان، مصطفي قبول كرد در مقابل پول، به بچه‌ها درس بدهد. مصطفي طوري جالب درس مي‌داد كه حتي بچه‌ها خواستند به جاي معلّم مدرسه هم درس بگويد، اما او به خاطر احترام به معلم قبول نكرد3
بهتراز معلم
مصطفي خط خوشي داشت. بسياري از معلّم‌ها مي‌خواستند كه برود پاي تخته و درس را يكبار ديگر توضيح دهد. در درس هندسة ترسيمي، بچّه‌ها هميشه مي‌خواستند كه يكبار ديگردرس را توضيح دهد ؛ چون از معلّم خيلي بهتر توضيح مي‌داد. 3

 

شاگرد نمونه
 من تمام كارنامه‌ها و جزو‌ه‌هاي درسي او را ورق زده‌ام. همة نمره‌هايش 20 است. آدم وقتي مي‌بيند، كِيْف مي‌كند. وقتي جزو‌ه‌ها را ورق مي‌زدم، فكر مي‌كردم كه آن‌ها را استاد خطاطي كشور پاكنويس كرده است.3
ركورد شكن
در دانشگاه، مهندس بازرگان استاد او بود. ديدم كه مصطفي با ركورد شكني در درس ايشان نمرة 21 گرفته است. آن موقع‌ها غائله‌اي به پا شد كه: «چرا نمرة 21 ؟ مگر از نمرة 20 هم بيشتر داريم؟» مهندس مهدي بازرگان به همه گفت: «براي چنين دانشجويي، نمرة من همين است». آري ! مهندس بازرگان خيلي سخت‌گير بود. به كسي نمرة بيش‌تر از 15 يا 16 نمي‌داد؛ ولي به مصطفي نمرة 21 داد. يكي از استادهاي ديگر نيز به او نمرة 21 داد. نوشته‌ها و جزوه‌هاي او در همان درس ـ ترموديناميك ـ به صورت كتاب درسي شد. جزو‌ه‌اش، هم از نظر درسي و هم از نظر هنري زيبا بود. تمام طرح‌هاي مهندسي را نقّاشي كرده بود. 3
شاگرد اول
1- مصطفي با بالاترين معدل و به عنوان شاگرد اول از دانشگاه تهران، فارغ التحصيل ‌شد. 3
2- رئيس دانشگا‌هشان گفت: «من از بچّه‌هاي شما (دانشجويان ايراني) شكايت دارم». با تعجّب علتش را پرسيدم. گفت: «ما در اينجا از شاگرد اول‌ها شهريه نمي‌گيريم. اين‌ها همه‌شان شاگر اول مي‌شوند و شهريه نمي‌پردازند. يكي‌شان همين مصطفي چمران است. تا حالا يك سِنْت هم به دانشگاه ما نپرداخته است.» 3
محبوب بچه ها
 يكي از همكلاسان سؤالي طرح كرد كه: «بهترين دوست شما كيست؟» مصطفي در ميان بچّه‌هاي دانشكدة فني، بيش‌ترين رأي را آورد. 3
بزرگترين دانشمند دنيا
او دانشمند بزرگي بود و از بهترين دانشگاه‌هاي آن روزِ دنيا بالاترين درجات علمي را دريافت كرد؛ يعني دكترا در رشتة فيزيك پلاسما و گداخت هسته‌اي. در آن زمان، درتمام دنيا شايد بيش از دو سه نفر روي اين موضوع تحقيق نكرده بودند. مصطفي در دانشگاه بركلي روي اين موضوع تحقيق كرد و دكترا گرفت. استاد او در دانشگاه بركلي گفته بود: «من نمي‌خواهم چنين محققي را از دست بدهم.» به همين خاطر بي‌جهت پايان‌نامة دكتراي او را طول مي‌داد تا تحقيقات مصطفي ادامه يابد.
نابغه
به دانشگاه تگزاس آمريكا رفت و فوق ليسانس رابا نمرة عالي گرفت طوري كه رئيس دانشگاه از او خواست به عنوان استاد تدريس كند، ولي او! به دانشگاه بر كلي رفت. دانشگاه بر كلي، دانشگاهي بود كه به علت سطح بالاي علمي عدة كمي مي‌توانستند در آن تحصيل كنند. مصطفي ادامة تحصيل داد و پايان‌نامة دكتراي خود را در فيزيك پلاسما آماده كرد. دانشگاه تگزاس نيز به سختي كسي را مي‌پذيرفت؛ امّا به او پذيرش مي‌دادند و جالب اين كه همان دانشگاه حاضر مي‌شود مصطفي را به عنوان استاد استخدام كند. بايد توجّه كرد، كسي كه در دانشگاه تدريس مي‌كند، در ابتدا به عنوان استاديار استخدام مي‌شود و تا رسيدن به مرحلة استادي بايد مراحل مختلفي را پشت سر بگذارد ؛ سال‌ها تدريس، تحقيق، نوشتن كتاب و…   .
در آمريكا، براي اين كه نظر مصطفي را جلب كنند، حاضر شدند كه از همان ابتدا او را به عنوان استاد استخدام كنند؛ در حالي كه در همان دانشگاه پيرمردهايي بودند كه پس از سال‌ها تدريس، هنوز استاد نشده بودند. اين موضوع در دانشگاه تگزاس سابقه نداشت. 3
اميد پابرهنگان
يكي از دانشگاه‌ها از او دعوت كرد تا با درجة استادي به تدريس بپردازد. مصطفي قبول نكرد. مي‌خواست به كار تحقيقاتي بپردازد، گفت: «ممكن است حالا به درد ايران نخوريم؛ ولي بعدها حتماً به درد خواهيم خورد.» 3
افتخار جهان تشيع
آن روزها در آمريكا، فيزيك پلاسما موضوع درجة يك بود. فيزيك پلاسما يعني بمب هيدروژني. مصطفي با اين كه مهندسي برق را در دانشگاه تگزاس گرفت، ولي به دانشگاه بركلي در ايالت كاليفرنيا رفت و در رشتة پلاسما و گداخت هسته‌اي به ادامة تحصيل پرداخت. چيزي هم كه ايشان درست كرد، يك لامپ پيش رفته در ابزار جنگي بود. در درس‌هاي آن روز، رايانة آنالوگ جزو مهم‌ترين و سخت‌ترين درس‌ها بود. مصطفي از آن درس نمرة 20 گرفت. الان هم جزو‌ه‌اي را كه او نوشته است، درس مي‌دهند. پس از 30 الي 40 سال، لامپ‌هاي رادار هماني است كه در آن روزها چمران روي آن كار كرد. فقط كمي تغييركرد و پيش‌رفته‌تر شده است. البتّه، همه فكر مي‌كنند كه منظور از لامپ، همين لامپ‌هاي معمولي است؛ ولي آن لامپ‌ها دو برابر يك ميز تحرير و فوق العاده پيچيده است. براي ساختن آن، مصطفي تصميم گرفت بيش‌تر فيزيك بخواند و تعدادي از واحد‌هاي فيزيك را گذراند. همة نمر‌ه‌هايش هم عالي بود. 3
خار چشم دشمن
 استاد مصطفي از او تعريف مي‌كرد. اما روحية انقلابي او طوري بود كه آمريكايي‌ها نمي‌توانستند او را تحمّل كنند؛ ولي چون آدم برجسته‌اي بود، چاره نداشتند. 3
برترين امّا خاضع ترين
مي گفت: «من بايد از نظر علم از همه برتر باشم تامبادا كه دشمنان مرااز اين راه طعنه زنند. بايد به آن سنگ ـ دلاني  كه علم را بهانه كرده وبه ديگران فخر مي فروشند ثابت كنم كه خاك پاي من هم نخواهند شد. بايد همة آن تيره دلان مغرور ومتكبر را به زانو در آورم. آنگاه خودخاضع ترين و افتاده ترين فرد روي زمين باشم.»  6
فعّاليت فرهنگي
ما عضو انجمن اسلامي دانشگاه بوديم. خبردار شديم در لبنان سميناري دربارة شيعيان برگزار كرده‌اند. پِيَش را گرفتيم تا فهميديم آدمي به اسم چمران اين كار را كرده است. يك چمران هم مي‌شناختيم كه مي‌گفتند انجمن اسلامي ما را راه انداخته. فهميديم اين دو نفر يكي‌اند، آمريكا را ول كرديم و رفتيم لبنان. 1
خود كفايي
 بيست و شش تا موشكِ خراب برگردانده بودند مقر. دكتر گفت: «بگيريمشان، اگر شد استفاده كنيم.» گرفتيم. دكتر درستشان كرد ، استفاده كرديم؛ هر بيست و شش‌تايش را. 1
مگرنه اين است كه زندگي چيزي جز مبارزه نيست
بورس گرفت. رفت آمريكا. بعد از مدت كمي شروع كرد به كارهاي سياسي و مذهبي. خبر كارهايش به ايران مي‌رسيد. از ساواك پدر را خواستند و به‌ش گفتند:«ما ترمي چهارصد دلار به پسرت پول نمي‌دهيم كه برود عليه ما مبارزه كند.» پدر گفت: «مصطفي عاقل و رشيده. من نمي‌تونم در زندگيش دخالت كنم.» بورسش را قطع كردند. فكر مي‌كردند ديگر نمي‌تواند درس بخواند، برمي‌گردد. 1
مبارزة سياسي
1ـ مصطفي و قندچي و بزرگ‌نيا جلوتر از همة دانشجويان ايستاده بودند، دستور شليك صادر شد. مصطفي را كه زخمي شده بود، به دنبال خودم كشيدم. همان شب خبر رسيد كه شريعت رضوي، بزرگ‌نيا و قندچي شهيد شده‌اند. مصطفي از زور عصبانيت مقاله‌اي مفصل در مورد آن روز نوشت واين مقاله، بعد‌ها در نشريه‌اي بنام 16 آذر در آمريكا منتشر شد. 1
2- پس از كشتار 15 خرداد، شاه در سال 1343 به آمريكا سفر مي‌كند. تظاهراتي در مقابل محل اقامت او در واشنگتن برگزار مي‌شود كه مصطفي نقش فعّالي در شكل‌گيري آن دارد. اين تظاهرات به درگيري منجر مي‌شود و عدّة زيادي از دانشجويان، از جمله مصطفي مضروب مي‌شوند. 3

 

 

 

روحية انقلابي
1- مصطفي با كمك دانشجويان در اعتراض به جنايت‌هاي شاه يك راهپيمايي 90 كيلومتري از شهر بالتيمور تا واشنگتن به راه انداخته بود . 3
2- دانشجويان ايراني در داخل عبادت‌گاه مقر سازمان ملل متحد در شهر واشنگتن متحصن مي‌شوند و دست به اعتصابِ غذا مي‌زنند. به نامه‌اي بر‌ مي‌خورم كه مصطفي در آغاز آن نوشته است: «با آخرين رمق اين سطور را مي‌نويسم….»3
كماندوي ممتاز
شهيد چمران : «دو سال در اردوگاه‌هاي نظامي كشور مصر دوره‌هاي سخت كماندويي را طي كردم. از بين صدها فرد انقلابي كه از نقاط مختلف دنيا در آن جا جمع بودند، شاگرد اوّل شدم. سپس مسؤوليت اردوگاه كماندويي را براي آموزش دوستان ايراني‌ام برعهده گرفتم.» 3
مبارزة نظامي
او با دولت سوريه توافق مي‌كند تا هواپيما و تجهيزات لازم در اختيارش قرار دهند. مصطفي مي‌خواهد به همراه 500 رزمندة سازمان امل در تهران فرود آيد و عليه نيروهاي شاه بجنگد. نبرد در تهران بيش از 24 ساعت طول نكشيد و حكومت شاه سرنگون شد. شدّت احساسات مردم لبنان در آن روز به حدي رسيد كه اغلب مردان لباس‌هاي خود را تكّه تكّه مي‌كردند. زن‌ها بر پشت‌بام‌ها هلهله مي‌كردند و بنا به يك رسم لبناني، بر سرِ تظاهر كنندگان برنج مي‌ريختند.3
تدبير نظامي
1ـ وقتي كنسروها را پخش مي‌كرد، گفت: «دكتر گفته قوطي‌هاشو سالم نگه دارين.» بعد خوددكتر پيداش شد، با كلي شمع. توي هر قوطي يك شمع گذاشتيم و محكمش كرديم كه نيفتد. شب قوطي‌ها را فرستاديم روي اروند. عراقي‌ها فكر كرده بودند غواص است. تا صبح آتش مي‌ريختند. 1
2ـ ماكت‌هايم را كار گذاشتم. بد نشده بود. از دور به نظر مي‌رسيد موشك تاو است. عراقي‌ها تا ديدند، به‌ش شليك كردند، تا يكي دو ساعت بعد كه فهميدند قلابي است و بي‌خيال شدند.فكر اين جايش را نمي‌كردند كه من جاي ماكت را با موشك واقعي عوض كنم. تا ديدمش گفتم: «دكتر جان، نقشه‌مان گرفت.هشت تا تانك زديم.» 1
كمين
 آب كارون را منحرف كرده بود توي منطقه. باتلاق شده بود، چه باتلاقي! عراقي‌ها نمي‌توانستند بيايند جلو. هر بار هم كه سد مي‌زدند، يكي دو تا از بچه‌ها مي‌رفتند و مي‌فرستادنش هوا. 1
ابتكار
 كارمان همين بود؛ هر كدام يك ني‌بلند گرفته بوديم دستمان و موشك كه مي‌آمد، با ني مي‌زديم به سيمش. بعداً براي هر كس تعريف مي‌كرديم، خيال مي‌كرد شوخي مي‌كنيم. انگار فقط دكتر بلد بود چه طور موشك كنترل شونده را منحرف كند. 1
جذب دشمن
«فرماندة يكي از گروه‌ها به نيروهايش مي‌گويد: «سر دكتر چمران را برايم بياوريد.» يك شب مصطفي گم شد. به هر كجا سرك كشيديم، او را نيافتيم. نگران شديم. مصطفي صبح برگشت. بعدها فهميديم كه به منزل همان فرمانده رفته و گفته است: «آن كه سرش را مي‌خواستي، به ديدارت آمده است.» آن دو تا صبح با هم گفت و گو مي‌كنند.بگونه اي كه آن فرمانده تحت تأثير قرار مي‌گيرد و از او معذرت مي‌خواهد.3
تكليف
مصطفي در شب 28 بهمن 1357 پس از 20 سال به همراه يك گروه لبناني وارد فرودگاه مهرآبادِ تهران شد. در همان سفر به خدمت امام خميني (ره ) رسيد. امام به او گفته بود كه بماند. اما مصطفي نيامده بود كه بماند، ولي وقتي اين حرف را شنيد، ماندگار شد. 3
مطيع امام(ره)
تا نقشه‌ي عمليات را كامل نمي كرد و نيروها را نمي فرستاد منطقه، نه خواب داشت نه خوراك. مي‌گفت:  «امام فرمودن خودتون رو برسونيد كردستان.» سر يك هفته، يك هواپيما نيرو جمع كرده بود. 1
در اوج خطر
شهيد چمران : بعد از امام موسي صدر، اسم من در صدر ليست سپاه آنان نوشته شده بود. دوستانم خبر مي‌آوردند كه در هر نقطه‌اي، براي اسارت من كمين كرده‌اند. زندگي در شهرهاي لبنان براي من امن نبود؛ زيرا 75 سازمان وجود داشت كه هيچ كس نمي‌دانست كِي و كجا يكي از آن‌ها به من ضربه خواهد زد.3
مرد بزرگ
همسر شهيد: امام موسي صدر مي‌گفت: « شما با مرد خيلي بزرگي ازدواج كرد‌ه‌ايد.خدا به شما بزرگ‌ترين¬چيز در عالم را داده، بايد قدرش را بدانيد.» 2

 

 


اوج انسانيت
اگر مرغي را سر مي‌بريدند و از آن غذا مي‌پختند، او تناول نمي‌كرد يكبار مرغي را كه به او تعلق داشت چنين كردند،اوآنقدرمتأثر شده بود كه نه تنها از گوشت آن مرغ نخورد،بلكه اصلاً چند روز غذا نمي‌خورد. 7
شيفتگان خدمت نه تشنگان قدرت
همسر شهيد :مصطفي مي‌گفت: «فكر نكن من آمدم پُست گرفتم، زندگي آرام خواهد بود. تا حق و باطل هست جنگ هم هست.» 2
كاخ نشين يا كوخ نشين
حضور در آزمايشگاه بل‌، يك افتخار بود كه او توانست به آنجا راه يابد. حقوق زيادي هم مي‌گرفت. ولي هميشه مي‌گفت: «چرا بايد در اين‌جا بمانم؟» چه فايده كه حقوق زياد بگيرم، ولي در دنيا بي‌عدالتي وجود داشته باشد؟!» مصطفي مي‌توانست در بهترين نقطة آمريكا زندگي كند، كشتي و هواپيماي شخصي داشته باشد؛ ولي همه چيز را رها كرد و به مصر رفت. مي‌گفت: «در آمريكا زندگي خوشي داشتم و از همه نوع امكانات برخودار بودم؛ ولي از همة آن‌ها گذشتم و به جنوب لبنان رفتم تا در ميان محرومان زندگي كنم. مي‌خواستم كه اگر نمي‌توانم به اين مظلومان كمكي بكنم، لااقل در ميانشان باشم؛ مثل آنان زندگي كنم و درد و غم آنان را در قلب خود بپذيرم.» 3
پركار
حدود يك ماه برنامه‌اش اين بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه‌ريزي، شب‌ها شكار تانك و بعدازظهرها، اگر كاري پيش نمي‌آمد، يك ساعتي مي‌خوابيد.1
عزت
1ـ شهيد چمران: «به ياد دارم كه به دانشگاه مي‌رفتم، برف مي‌باريد، هوا سرد بود و روزهاي متوالي هيچ پولي نداشتم و راه  دراز خانه به مدرسه را پياده طي مي‌كردم كه بيش از يك ساعت و نيم طول مي‌كشيد، دست و پايم از سرما كرخ مي‌شد و يخ مي‌زد ولي از كسي تقاضاي پول نمي‌كردم. بارها پدرم مي‌خواست به زور به من پول بدهد، ولي نمي‌توانستم بپذيرم.» 5
2ـ همه خجالت مي‌كشيدند بگويند ما شيعه هستيم. مصطفي كه آمد، به پسرها مي‌گفت: «شيعيان حسين(ع) » به دخترها مي گفت: «شيعيان زهرا(س) » 3
شجاعت
شايعه شد دكتر را دزديده‌اند. نارنجك و اسلحه برداشتيم رفتيم شهر.سر ظهر توي مسجد پيدايش كرديم. تك و تنها ، وسط صف نماز جماعت سني‌ها. فرمانده پادگان از عصبانيت نمي‌توانست چيزي بگويد. پنج ماه مي‌شد كه ارتش درهاي پادگان را روي خودش قفل كرده بود، براي حفظ امنيت. 1

 


پيروزي ايمان بر آهن
 تانك دشمن سرش را انداخته بود ، مي‌آمد جلو. نه آرپي‌جي هست، نه آرپي‌جي زن. يك نفر دولّا دولّا خودش را ‌رساند به تانك و پريد بالا، يك نارنجك انداخت توي تانك و برگشت. يادشان به خير؛ پنج نفر بودند. ديگر با دست خالي هم تانك مي‌زدند.‌ 1
قاطع
بلند گفت: : «نه عزيزجان، نه. عقب نشيني‌ نه. اگر قرارباشد يك‌جايي بايستيم و بميريم، همين‌جا مي‌مانيم و مي‌ميريم.» كسي نَمُرد. وقتي برگشتيم، يك نفر دستش تركش خورده بود، يك نفر هم دو تا آرپي‌جي غنيمت برداشته بود. 1
شهامت
  از فرماندهي دستور دادند «پل را بزنيد.»  همه‌ي بچه‌ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دكتر به هيچ كدام اجازه نداد بروند. مي‌گفت: «پل زير ديد مستقيم است.» صبحي خبر آوردند پل ديگر نيست. رفتيم آنجا. واقعاً نبود. گزارش دادند دكتر و گروهش ديشب از كنار رود برمي‌گشتند. مي‌خنديدند و برمي‌گشتند. 1
شكار تانك
با چمران رفتيم پشت تانك‌ها، وسط دشمن. بي‌سر و صدا چهار تانك را فرستاديم هوا و برگشتيم. 1
محاصره شكن
مي‌گفتند :«چمران هميشه‌توي محاصره است.» راست مي‌گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمي‌كرد. دكتر نقشه‌اي مي‌ريخت. مي‌رفتيم وسط محاصره، محاصره را مي‌شكستيم و مي‌آمديم بيرون. 1

الا بذكر الله تطمئنَ القلوب
همسر شهيد:هيچ وقت نشد با محافظ جايي برود. مي‌گفتم : «خب حالا كه محافظ نمي‌بريد من مي‌آيم و محافظ شما مي‌شوم. كلاشينكف را آماده مي‌گذارم، اگر كسي خواست به تو حمله كند تيراندازي مي‌كنم.» مي‌گفت: : «نه! محافظ من خداست. نه من، نه شماو نه هزار محافظ اگر تقدير خدا تعلق بگيرد بر چيزي، نمي‌توانيم آن را تغيير دهيم.» در لبنان اين طور بود و وقتي به ايران ، به اهواز و كردستان آمديم هم همينطور. 2


جلوتر از همه
تعجب همه از اين بود كه چرا او جلوتر از همه مي‌رود. وقتي پرسيدم كه چرا خودت را به خطر مي‌اندازي، گفت: «جلو رفتن من، عجيب نيست. آنان كه جلو نمي‌روند عجيب هستند.» 3

پيش بيني شهادت
1ـ همسر شهيد : مصطفي گفت: «رضايت بدهيد، من فردا بروم شهيد بشم.» گفتم : «من چه‌طور تحمل كنم؟» آن‌قدر برايم حرف زد تا رضايت دادم. 1

2- ماشين شروع به حركت مي‌كند. دكتر درون دفترچه‌اي وداع خود را با دنيا مي نگارد.  بلي اين آخرين نوشته‌هاي اوست. ... اي حيات ! با تو وداع مي كنم ... اي قلب من ! اين لحظات آخرين را تحمل كن به شما قول مي دهم كه پس از چند لحظه ، همة شما در استراحت عميق و ابدي آرامش يابيد .
وصال
همسر شهيد : امام موسي صدر برايش فال گرفت. آمد كه: الا يا ايها الساقي ادر كأساً و ناولها  كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل‌ها 2
از ديدگاه امام و رهبري
حضرت امام (ره):شهادت انسان ساز سردار پر افتخار اسلام و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به ملأ اعلي دكتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي عصر «ارواحنافداه» تسليت و تبريك عرض مي كنم . چمران عزيز با عقيدة پاكِ خالصِ غير وابسته به دسته جات و گروه هاي سياسي و عقيده به هدف بزرگ الهي ، جهاد را در راه آن از آغاز زندگي شروع و به آن ختم كرد او با سر افرازي زيست و با سر افرازي شهيد شد و به حق رسيد. هنر آن است كه بي هياهوهاي سياسي و خودنمايي شيطاني براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف كند،نه هوي ، و اين هنر مردان خدا است . او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت . روانش شاد و يادش بخير .
 مقام معظم رهبري: ما اگر از چمران تجليل مي كنيم ، در واقع از اسلام و شيوه هاي اسلامي تجليل مي كنيم . 3

محبوب خدا
لحظاتي چند قبل از شهادتش، در شهادت معاونش «رستمي» گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد . اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‌برد.»
ارزش انسان«نيايش شهيد چمران »
من اعتراف دارم كه خداي بزرگ انسان را به اندازة درد و رنجي كه در راه خدا تحمل كرده است پاداش مي دهد و ارزش هر انساني به اندازة درد و رنجي است كه در اين راه تحمل كرده است.8
درد و غم و فقر«نيايش شهيد چمران »
خدايا!تو را شكر مي كنم كه به من درد دادي و نعمت درك درد عطا فرمودي . درد دل ،آدمي را بيدار مي كند ، روح را صفا مي دهد ، غرور و خودخواهي را نابود مي كند ، نخوت و فراموشي را از بين مي برد.            خدايا!! تو را شكر مي كنم كه مرا با درد آشنا كردي تا درد دردمندان را لمس كنم
فقر و بيچيزي بزرگترين ثروتي بود كه خداي بزرگ به من ارزاني داشت.8
محرومين و يتيمان«نيايش شهيد چمران »
خدايا!تو مرا عشق كردي كه در قلب عشّاق بسوزم . تو مرا اشك كردي كه در چشم يتيمان بجوشم . تو مرا آه كردي كه از سينة بينوايان و دردمندان به آسمان صعود كنم. تو مرا فرياد كردي كه كلمة حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمايم... لذت مبارزه را چشاندي. ارزش شهادت را آموختي... در مقابل اشك يتيم آب         مي شوم. خدايا! تو را شكر مي كنم كه تو مرا درد و غم كردي تا همنشين محرومين و دل شكستگان باشم،خدايا! تو را شكر مي كنم كه مرا از ميان مستكبرين ومترفين غرب نجات دادي وبا محرومترين و مستضعف ترين ستمديدگان دنيا محشور كردي تا اگر نتوانم دردشان را مداوا كنم ، لا اقل در درد و غمشان شريك باشم .8
دنيا گريزي«نيايش شهيد چمران »
پروردگارا! آنچنان ما را از دنيا و مافيها بي نياز كن كه در قربانگاه عشق تو همچون ابراهيم، مشتاقانه حاضر شويم تا اسماعيل وجود خود را در راه هدف مقدست قرباني كنيم . هر كسي به شأن خود به چيزي مي پردازد ، ولي كساني يافت مي شوند كه سوزي در دل و شوري در سر دارند كه به اين بازيچه راضي نمي شوند .8

 

 

عبد«نيايش شهيد چمران »
خدايا! ما را ببخش از گناهاني كه ما را احاطه كرده و خود از آن آگاهي نداريم ؛ گناهاني را كه مي كنيم و با هزار قدرت عقل توجيه مي كنيم و خود از بدي آن آگاهي نداريم. آنچه داشته ام تو داده اي و آنچه كرده ام تو ميسر نموده اي ، من از خود چيزي ندارم كه ارائه دهم ، از خود كاري نكرده ام كه پاداشي بخواهم. خدايا ! عذر       مي خواهم از اين كه در مقابل تو مي ايستم و خود را چيزي بحساب مي آورم كه تو را شكر كنم .8

عاشق«نيايش شهيد چمران »
اگر خداي بزرگ از من سندي بطلبد ، قلبم را ارائه خواهم كرد . اگر محصول عمرم را بطلبد ، اشك را تقديم خواهم كرد . خدايا!تو مرا اشك كرده اي كه همچو باران بر نمك زار انسان ببارم .
چه زيباست آتش قلب مجروح را با اشك تسلي دادن! چه زيباست آه سحر ! چه زيباست از فرط خستگي از حال رفتن ! خوش دارم كه مرا بسوزانند و خاكسترم را به باد بسپارند ، تا قدري را از زمين اشغال نكنم . 8

روحية انقلابي«نيايش شهيد چمران »
مي¬خواستم آنچنان نمونه اي در برابر مردم به وجود آورم كه هيچ حجتي براي چپ و راست نماند و طريق مستقيم، روشن و صريح و معلوم باشد .
خوش دارم كه مجهول و گمنام به سوي زجر ديدگان دنيا بروم و در زير رنج شكنجة آنها شركت كنم ، همچون سرباز خاكي در ميان انقلابيون آفريقا بجنگم تا به درجة شهادت نايل آيم . 8

درد  و رنج «نيايش شهيد چمران »
فهميدم كه سعادت و حيات در خوشي و آسايش نيست ، بلكه در درد و رنج و مصيبت و مبارزه با كفر و ظلم و بالأخره شهادت است . خدايا!تو را شكر مي كنم كه غم و درد هاي شخصي مرا كه كثيف و كشنده بود ، از من گرفتي و غم و درد هاي خدايي دادي كه زيبا و متعال است .  خدايا!! تو را شكر مي كنم كه غم را آفريدي و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختي .9

 

 داستان جالبی هم که گفتم اینه:

ماجرای بست نشستن در عبادتگاه سازمان ملل بدین قرار است: در سازمان ملل، محلی به عنوان معبد طراحی گردیده که نه مسجد است نه کلیسا؛ صرفاً عبادتگاه است. اتاقی است بزرگ و ساده که به صورت یک اتاق آرام و فضایی روحانی طراحی شده و بازدیدکنندگان بعضاً در این محل لحظاتی توقف کرده و با خود خلوت و به نیایش درونی می‌پردازند. دوازده نفر از ایرانیان طبق قرار قبلی در این محل حاضر شده و اصطلاحاً بست می‌نشینند. پس از چند دقیقه توجه مأمورین به این نفرات که بیش از حد معمول در محل عبادتگاه توقف کرده‌اند جلب می‌شود. مامورین خواستار خروج این نفرات از عبادتگاه می‌شوند. جمع متحصن خواستار ملاقات با دبیر کل سازمان ملل می‌شوند که با مخالفت مأمورین روبرو می‌شوند. از طرفی دیگر، عده‌ای از اعضاء جبهه ملی و دانشجویان هم در خارج از ساختمان تجمع کرده و پلاکاردها و بیانیه‌هایی به زبان انگلیسی در اعتراض به شاه و هیئت حاکمه ایران بین توریست‌ها و مردم توزیع می‌کنند. خبر تحصن ایرانیان در محل سازمان ملل خبرنگاران را به آنجا می‌کشاند. مأمورین که از خروج متحصنین ناامید می‌شوند گارد مخصوص را آورده و دست و پای آنها را گرفته، کشان کشان از سازمان ملل بیرون می‌برند و خبرنگاران خارجی و تلویزیون‌های سراسری آمریکـا از این صحنه فیلمبرداری می‌کنند. روی زمین کشیده شدن چمران با سری بی مو به روی پله‌های سازمان ملل صحنه فجیعی را در اخبار کانال‌های مختلف تلویزیون آمریکا به وجود می‌آورد. این فیلم برای چمران بسیار گران تمام شد؛ زیرا این نوع حرکت‌ها برای یک محقق در یک شرکت بزرگ علمی قابل قبول نمی‌توانست باشد.

 

به احتمال زیاد ۹۹.۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹٪ متنو کامل نخوندید....

 

ویژه نامه کاملی بود

 

موفق و پیروز و سربلند باشید