دشتها آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد رویید

 

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟

فکر نان باید کرد

وهوایی تازه که در آن

نفسی تازه کنیم

 

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزهء کین پوشانده ست

 

هیچکس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

وهمه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

وکسی فکرد نکرد

 که چرا ایمان نیست

 

وزمانی شده است

که به غیراز انسان

هیچ چیز ارزان نیست...

تابستان 57